فقدان آماج بودن تنها نامی
شاید به سادگی وجود یک نام
و به دشواری مرور تمام لحظات پیشین اما.
گرداگرد روزهای پیش رو
سرشار از تلعلع مقدرات نبشته
شرمسار تمامت مکدرات گذشته
مملو از خواب آلودگی وجود تنها نامی که
تلخ میگذرد از بازه ی باز ذهن .
***
"برخیز"
اینگونه فریادم میزند آن نام
گهگاه
"اینکه میگذرد کابوس دژخیمی است
که تلخ میکند کاممان
به زهروارهی سکوت میانمان "
چشم بر هم میمالم
در روشن وتاریک پیش رو راست میبینم قامتش را.
"مشکوک کدام وهمی که راه
چه بس دشوار تر از این خوابی است
که درگیر و دار آنی"
درشت نی را ستون میکنم
دست دراز میکنم از فرط فرتوطی
با فراخوانی نامی که دستگیر تمام دشواریهاست
و بخشنده تمام فروکاستی ها
زجای برمیخیزم از نو
با بازخوانی نامش در تک تک ثانیه ها.
روح تـو را بـه جـان غـزلـهـا دمـیـدهام
اجرای حکم٬مردن بیهای و هوی تو
پاهای لـخت و بـی کـفـنـت را دویـدهام
پ.ن.: یک رباعی برای این روزها گفتم ولی غزل فاطمه خیلی بهتر بود . به همین خاطر رباعی رو تو پانویس گذاشتم.
از داغ برادرانمان دق کردیم
جان در گرو کشف حقایق کردیم
گلهای جوان دست خزانی می چید
یک دشت به پاسخش شقایق کردیم
چه بگویم تبریک؟!
در بهاری که فضایش چوزمستان سرد است،
و درآن سبزی دلهای من و تو چو خزانی زرد است،
هر چه نیکو بود و خفته در آن عزم خدا،
بر تو و جمله عزیزانت
بس مبارک بادا !!