دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

دست نوشته های یک نفر

مطرب گورخانه به شهر اندر چه می کند ,زیر دریچه های بی گناهی؟!

خاطره

فقدان آماج بودن تنها نامی

شاید به سادگی وجود یک نام

و به دشواری مرور تمام لحظات پیشین اما.

گرداگرد روزهای پیش رو

سرشار از تلعلع مقدرات نبشته

شرمسار تمامت مکدرات گذشته

مملو از خواب آلودگی وجود تنها نامی که

تلخ میگذرد از بازه ی باز ذهن .

                     ***

"برخیز"

اینگونه فریادم میزند آن نام

                              گهگاه

"اینکه میگذرد کابوس دژخیمی است

که‌ تلخ میکند کاممان

به زهرواره‌ی سکوت میانمان "

چشم بر هم میمالم

در روشن وتاریک پیش رو راست میبینم قامتش را.

"مشکوک کدام وهمی که راه

چه بس دشوار تر از این خوابی است

که درگیر و دار آنی"

درشت نی را ستون میکنم

دست دراز میکنم از فرط فرتوطی

با فراخوانی نامی که دستگیر تمام دشواریهاست

و بخشنده تمام فروکاستی ها

زجای برمیخیزم از نو

با بازخوانی نامش در تک تک ثانیه ها.

تولد در دی

 شلغم تلخ دیماه،
حاصل شیطنت های نوروزی است.
از بر به زیر کشیده‌ایم و از ثمر به ریشه.
حسرت شکوفه‌های بهار و میوه‌های تموز
آنک سرداسردِ بوران و تجمعات زیرزمینی!

زورت که به آسمان نرسد.
زیر زمین میرسی.
و آنچه از تو در این گشادِ کبود رسوخ کند،
خوراک گاو.
ما از این دستیم.
 

جاذبه

پاییز بود، من نیوتن را ندیده ام
وسیب سرخ جاذبه را نچیده ام
 
پاییز بود ،چوبه آن دار و صندلی
بالا برو، نیفت، بگو من پریده ام
 
پاییز بود لرزش پاهای صندلی
افتاد سیب،طعم خدا را چشیده ام  
 
پاییز بود٬ جاذبه یـعنـی: تـو روی دار
بعد از تو دور جاذبه را خط کشیده‌ام
   
 
پاییز بود،جاذبه یعنی دروغ محض
شکل تو را معلق بی جان کشیده ام
 
بین زمین و خاطره هایت معلقم

روح تـو را بـه جـان غـزلـ‌هـا دمـیـده‌ام

 

اجرای حکم٬مردن بی‌های و هوی تو
پاهای لـخت و بـی کـفـنـت را دویـده‌ام

 
پاییز بود ،من نیوتن را،ولی تو را
با خنده ای به شیوه پاییز دیده ام
 
فاطمه شمس 
 

پ.ن.: یک رباعی برای این روزها گفتم ولی غزل فاطمه خیلی بهتر بود . به همین خاطر رباعی رو تو پانویس گذاشتم.

از داغ برادرانمان دق کردیم

جان در گرو کشف حقایق کردیم

گلهای جوان دست خزانی می چید

یک دشت به پاسخش شقایق کردیم

بهار خزانی


چه بگویم تبریک؟!

در بهاری که فضایش چوزمستان سرد است،

و درآن سبزی دلهای من و تو چو خزانی زرد است،

هر چه نیکو بود و خفته در آن عزم خدا،

بر تو و جمله عزیزانت

بس مبارک بادا !!