سفر؛
عزیمتی به درازای تمامی خاطرات شیرین،
و سفرگاه؛
مروری بر تلخ ترین روز زندگی.
به کدامین گناه اینگونه جامم را به زهر آغشتی؟!!
به اعتماد دروغین شاید.
جام تلخ را سر کشیدم، بی مزمزه پیشین.
و چه شیرین می نمود در آغاز،
نوازش سر انگشتانت.
سایه سار قامتت،
آغشته به شمیم رایح نفست ،
فردوس را شرمسار وجودت می نمود.
ای کاش شهامت فشردن گلویم را در خود نمی یافتی،
و لهیب شعله هوست ،
سر آغاز دوباره بی خودی نبود.
دم به دم در آرزوی آن دمم،
که لمس گیسوانت،
بطلان دوباره سیگار باشد،
در میان انگشتانم....
مثل همیشه عالی
راجع به پیامتون که گفتین چرا کسی هنوز نظر نداده باید بگم راستش آدمای زیادی آدرس وبلاگ منو ندارند. شاید فقط چند تا از دوستای نزدیکم! اونا هم به خودشون زحمت سر زدن نمیدن. اینه که وبلاگ من معمولا مخاطب های کمی داره. ناراحت نیستم. این جوری راحتترم. تاثیر نوشته هام رو خودم بیشتر میشه.
مرسی از دقتی که روی نوشته هام دارین.
حامد نوشته هات پر مایه ست.
به نظرم می شه رگه هایی از شعر شاملو رو تو نوشته هات دید.
قدر قلمت رو بدون.
موفق باشی
خوشم اومد
ولی دیگه بسه ارزو کردن و آه کشیدن
من که خسته شدم
من دفعه قبل اسممو ننوشتم ولی ثبت کرد !!!!!!
به هر حال اونی بود که اولش گفتم خوشم اومد
زیبابود
که لمس گیسوانت
بطلان دوباره سیگار باشد
در میان انگشتانم
خیلی زیبا بود و ... نمیدونم همون زیبا بود
سلام ممنون از لطفتون بنظر من شما هم قشنگ می گید ولی باید امید رو فراموش نکنید
ناامید نشو شاید کلیدی که در جیب داری آخرین کلید باشد
خیلی جالب و خوب بود.
از سبک نوشتنتون خوشم میاد.
خیلی سخت بود ...
پیچیدگی عناصر معلول پیچیدگی روحه ....
سخت بود ولی غیر قابل باور نبود ....
سخت بود و پیچیده ....
اما زیبا .
سلام.
سوشیانس با روز عشق پذیرای شما دوست عزیزه.
موفق باشید[گل]