پاییز بود، من نیوتن را ندیده ام
وسیب سرخ جاذبه را نچیده ام
پاییز بود ،چوبه آن دار و صندلی
بالا برو، نیفت، بگو من پریده ام
پاییز بود لرزش پاهای صندلی
افتاد سیب،طعم خدا را چشیده ام
پاییز بود٬ جاذبه یـعنـی: تـو روی دار
بعد از تو دور جاذبه را خط کشیدهام
پاییز بود،جاذبه یعنی دروغ محض
شکل تو را معلق بی جان کشیده ام
بین زمین و خاطره هایت معلقم
روح تـو را بـه جـان غـزلـهـا دمـیـدهام
اجرای حکم٬مردن بیهای و هوی تو
پاهای لـخت و بـی کـفـنـت را دویـدهام
پاییز بود ،من نیوتن را،ولی تو را
با خنده ای به شیوه پاییز دیده ام
فاطمه شمس
پ.ن.: یک رباعی برای این روزها گفتم ولی غزل فاطمه خیلی بهتر بود . به همین خاطر رباعی رو تو پانویس گذاشتم.
از داغ برادرانمان دق کردیم
جان در گرو کشف حقایق کردیم
گلهای جوان دست خزانی می چید
یک دشت به پاسخش شقایق کردیم
سلام
جالب بود
زیبا بود
درود بر شما
از شما دعوت میشود در این رویداد شرکت فرمایید
برای اطلاعات بیشتر به این وبلاگ مراجعه نمایید
و بیهوده تو در پستوی تاریک و نمور شهر
با رنج خیالی سخت آزرده
تحمل کرده افسوس و حسرت را
که این شبهای یلدا نیست
و طولانی تر از آن است
که دور کرسی و زیر لحافی گرم
پای قصه های کهنه و زاییده افکار خانجان و پدرجانت بشینی و
تو مهمان مترسکها و لولوها خود باشی