به کدامین جرم پیشین اینگونه مؤاخذه ام می کنند
به کدام جرم.
به کدام پوزخند از اینگونه ریشخند می زندم آن دریوزه ی پیشین
به کدامین خطای سر نزده این چنین شایسته افسردگیم من ،
شاید که به اشتباه محکومم
شایسته نیست کوله بار پدران را به دوش کشیدن شاید
شایسته نیست خواسته های مادرانه را به گوش کشیدن شاید
شاید شایسته نیست شایسته بودن و بایسته آنکه ناشایست باشی،
.... شاید.
اما ...
ندایی درونی می گوید:
" گام بعدی را از همینگونه استوار بردار"
" برای چه از برای زیستن ابدی زیستن،
از برای چه ماه را نگریستن،
از برای که گریستن؟ "
پچپچه ای است شیطانی ، که غلط می نمایاند.
شاید اگه کوتاه باشه اثر گذارتر باشه. البته شاید!!!!
یگانه بودن و یگانه شدن.
از این گونه یگانگی را معبودی شایسته توان گزیدن است.
و شاید اگرم نیاز عشق زمینی متبلور است،
کنکاش در نیمه ی دیگر رخ می نمایاند،
نه دوگانگی .......
بعد از یه سال و اندی ،باز هوای نوشتن به سر ما زد.اگه خوندینش و زبون من
اونقدر فهمیدنی بود که شما بفهمین ،چه خوبه که اونجور که باید باشیم...
و اینک؛
هنگامه شعله نفرت.
نفرین تمامی گلهای محبوبه ،
در برابر چشمان سرو.
آنگاهی که سایه را ،
چونان چتر در برابر شعله آفتاب می یابی ؛
گمان مبر دست پدرانه تقدیر را ملموسی ،
یا که عاشقانه طبیعت چهره نماست.
چه بسا پنجه اهریمن در کار،
و وقیحانه بوسه ابلیس جاری.
چو سالیان که پای سرو ،
در امان سایه روییدند محبوبگان.
و دریغ که روز بعد ،
دژ خیم ریشه اش خشکانید ریشه شان.
و شاید اینک ؛
هنگامه انتقام.
چه به دست دوست ،
چه با پنجگان دشمن.
هرزگان روییده در سایه سالیان سرو،
چه زالو وار مکنده اند،
شیره جان این سبزینه را.
تا به کی شاخه هایش در وزش هر نسیم،
لرزان آغاز طوفان و آذرخش ؟
چه تماشایی است شعله سرو،
و سوزانیدن هرزگان.
ودیدنی است رویش محبوبگان،
در آغوش نرگس زادگان،
در چله آفتاب.