دوستان دوم شهریور میرم سر بازی . مطمئنم بهم خوش میگذره . ولی خواهشاً (اصطلاح غلطی است) یاد ما هم باشین . تو سربازی هم حتماً " شاهد مست" رو به روز میکنم .خدا کنه که خواننده داشته باشه . این دفعه بعد از اون شعرای سفید و شاملویی . یه شعر نو نوشتم به یاد پاکی و تقدس باران.
البته یه غزل کوتاه هم تو راهه
شاید بد نباشه
ترانه باران
باز باران
دوستانه
اینک اما بی ترانه،
با نفس ، با جان و با یکرنگی قلبی پر از آتش.
صادق شبهای تنهایی و رویایی و نفس اندود.
دستگیر بی شفیقی ها و من نقشی و ابهامی فقط در بینش ماتش.
باز باران
آسمانی
با شعور و شعر و مینایی،
با حضور و نقش ایفا کردن اندر جامه ی خواهر،
سنگ قبر ماتِ ایمان و وجودم را جلا بخشید.
مرده را سوی چراغی کم فروغ و خاک اندودانه را هم نیستش باور.
شب شکفته،
با سکوت غم گرفته،
ازتمام نا نجیبی های ایام و فراق و غربت شب سوز
گوییا نفرت نفیر بغض و کین اندر گلو گاهش
عشق را پنهان و نفرین را پذیراخانه ی ویرانه ی تب سوز.
اشکواره
خواهش ناچیز هر باره
صدای ناله ی دل می خراشد ساز را مضراب
چنین پنداری آری نغمه ی سازم دوای جان باران بود
چه گستاخانه گاهی ، زخم را زینگونه پرخاشی است مرحم ، صد چنان تیزاب.
دست یاری،
رو به من آورد پنداری.
ز جا بر خواستم، پای سگان و خان واستعمار را یکجا شکستم من.
بلور خویش را باور نمودم ، خاک را جستم.
سرم را راست کردم ، دامن تقدیر بوسیدم ، به زین مرکب قسمت نشستم من.
های باران؛
رو سلامت.
مرکب تقدیس رامت.
بار دیگر کز سرای سبز ما امید گرداندی و اشکی هم نباریدی،
صفای خاطر ما را به یاد آر و ببار آنبار، بر خاک مزارم.
به دل بر گوی: " شاهد" نغز دل کردی و ایمانت به ابهام قدر بر باد دادی و پلاسیدی.
سلام ، وقتی خدا در بهشتش دام و مترسک ندارد ...آیا نمیشد که گندم در کشتزارش نکارد ؟؟ //// آیا نمی شد خدا یا ! محکم زنی پشت دستش .. وقتی که از طعم عصیان میخواست سر در بیارد //// این آدم پر هیاهو افسوس مثل کلاغان ... وقتی مترسک نباشد شرم وحیایی ندارد ...........حامد جان ایام به کام و بخت رامت باشه الهی