بعد از یه سال و اندی ،باز هوای نوشتن به سر ما زد.اگه خوندینش و زبون من
اونقدر فهمیدنی بود که شما بفهمین ،چه خوبه که اونجور که باید باشیم...
و اینک؛
هنگامه شعله نفرت.
نفرین تمامی گلهای محبوبه ،
در برابر چشمان سرو.
آنگاهی که سایه را ،
چونان چتر در برابر شعله آفتاب می یابی ؛
گمان مبر دست پدرانه تقدیر را ملموسی ،
یا که عاشقانه طبیعت چهره نماست.
چه بسا پنجه اهریمن در کار،
و وقیحانه بوسه ابلیس جاری.
چو سالیان که پای سرو ،
در امان سایه روییدند محبوبگان.
و دریغ که روز بعد ،
دژ خیم ریشه اش خشکانید ریشه شان.
و شاید اینک ؛
هنگامه انتقام.
چه به دست دوست ،
چه با پنجگان دشمن.
هرزگان روییده در سایه سالیان سرو،
چه زالو وار مکنده اند،
شیره جان این سبزینه را.
تا به کی شاخه هایش در وزش هر نسیم،
لرزان آغاز طوفان و آذرخش ؟
چه تماشایی است شعله سرو،
و سوزانیدن هرزگان.
ودیدنی است رویش محبوبگان،
در آغوش نرگس زادگان،
در چله آفتاب.