هزاران باریک موازی ،
و گاه منقطع.
خاکستریهای برآمده در انبوه سبز،
یادآورد صبح است ،در مهیب جنگل،
و خنکای مه، بر بلندای تپه.
در خم و پیچ دهلیزهای پر آب،
شب فرا می رسد از پشت ،
با خنجری در کمر.
در تک تک لحظات جریان دارد ترس .
آنک صدای شره آبشار و ملایمت نسیم ،
بر گونه زخمی.
سرانجام،
زرد آتش،
طیف امید است در سبز تاریک....