و چه تنگ ،
در آغوش می کشد الهه ی همزیستی ،
مرا در سکوت شبهای تنهایی.
و چه مغرورانه از زنانگی مملو است،
خدای این لحظاتم،
از همان دست که خدای مریم سرشار بود از ذکوریت .
شاید خدای آبستن زایش پیامبری نوین باشد...
وچه دشوار است، باور پیدایش پیامبری نوین ،
و آنهمه ی دگردیسی ها .
و دشوار تر،
آنکه پنهان کنی پیامبریت را از مردم بی ایمان...
از بیم خدایی دروغین ،
واز بیم مرتدانی، میزان ارتداد به دست.
این است تفاوت پیامبر و شاعر...
بی هیچ گمان ...
بی هیچ شاید ....!
سلام
ممنون که به من سر زدید .
آره شما راست می گید من در شعر قبلم جواب خودمو دادم .
اما اینم بگم که حتی آدمایی که امیدواریو بلدن و می فهمنش بعضی وقتا دلشون می گیره چون اونام آدمن تنها تفاوتشون با بقیه اینه که سعی می کنن خیلی سریع به امید و ایمانشون برگردن و دلتنگی هاشون کوتاهه
اقا خیلی قشنگ بود
خوب من همیشه باید شعرهاتو تو چند روز مختلف چند دفعه بخونم تا کاملا واسم جا بیفته
نمیدونم اشکال از منه یا من ؟
باز بر میگردم نظرمو میگم
آره سخته پیغمبریت رو بیان نکنی از ترس این آدما و خداهای دروغیشون
سلام
من یه دختر بدبختم
فکر کردم می تونی کمکم کنی
دوست دارم تو نظر های خصوصی باهام حرف بزنی
می دانم در این آمد و رفت ها باید نیامده رفت
خوشحال میشم بتونم کمکت کنم.....
گل نداشتی بذارم..
پیامبر و شاعر هر دو از یه قماشند .
خودشان مرتدند .
گمان وجود ندارد .
نخوندمت...بر میگردم...میخونمت
سلام آپم و منتظر که بیای
سلام آپم