پاییز بود، من نیوتن را ندیده ام
وسیب سرخ جاذبه را نچیده ام
پاییز بود ،چوبه آن دار و صندلی
بالا برو، نیفت، بگو من پریده ام
پاییز بود لرزش پاهای صندلی
افتاد سیب،طعم خدا را چشیده ام
پاییز بود٬ جاذبه یـعنـی: تـو روی دار
بعد از تو دور جاذبه را خط کشیدهام
پاییز بود،جاذبه یعنی دروغ محض
شکل تو را معلق بی جان کشیده ام
بین زمین و خاطره هایت معلقم
روح تـو را بـه جـان غـزلـهـا دمـیـدهام
اجرای حکم٬مردن بیهای و هوی تو
پاهای لـخت و بـی کـفـنـت را دویـدهام
پاییز بود ،من نیوتن را،ولی تو را
با خنده ای به شیوه پاییز دیده ام
فاطمه شمس
پ.ن.: یک رباعی برای این روزها گفتم ولی غزل فاطمه خیلی بهتر بود . به همین خاطر رباعی رو تو پانویس گذاشتم.
از داغ برادرانمان دق کردیم
جان در گرو کشف حقایق کردیم
گلهای جوان دست خزانی می چید
یک دشت به پاسخش شقایق کردیم