یک شب...
جانوری هوشیار در گوشم گفت:
ما هرآنچه باید ،
یافتیم و رفتیم.
تو بمان و دنیای پر از نفت کش هایت .
در جواب می شد گفت:
ما هم بسیار یافتیم اما....
بایست ماند،
و از خوبیها لذت برد .
شرایط بدتری هم هست ،
شاید زندگی در دلفیناریوم...
و تکرار خاطره ها اینبار ،
تجسم خالی پوشالی است گُر گرفته از آتش هوس.
لهیب معجزت یاران اینک آری تنوره ای است،
سوزان.
و خرده نانهای زیر پا ،
ما حصل از این دست عشقهای فروزان.
از چرکآب دروغ خیس که می شوی ،
تازه،
جهنم اطرافت را در میآبی.....
تالاب ذهن ؛
و پرواز همیشگی اردکهای وحشی.
هر از چند ،گاهی تک قویی سپید،
بی هیچ دلیلی شاید،
و یگانه تخمی مخلخل،
سپس کوچ سالیانه ،
واز دوباره سرنوشتی نامعلوم
از برای تک جوجه تنها....
پ.ن.:این روزها زیاد رو به راه نبودم . همه به خاطر رفتارهای بدم ببخشید.
از داغ و فراق روزگاران جستیم از باده شیرین سخنان سر مستیم
گرهر نفسی به تلخ کامی بگذشت بگذار که بگذرد که ما بگذشتیم
*******
عیدی است که انگارنه انگارعیداست چون پیله بید بر نهالی بید است
سخت است تحمل جدایی اما افسانه ابر را سپس خورشید است
پ.ن.: بعد از یکی دو ماه دوری با رباعی برگشتم ... سال نوتون مبارک